بررسی و نقد نظریه های توسعه
1-1- مفاهیم و اصطلاحات
1- معنی لغوی: اصطلاح توسعه، که بهصورت فراگیر پس از جنگ جهانی دوم مطرح شده است، در لغت به معنای خروج از لفاف است و مراد از لفاف همان جامعه سنتی است که جوامع از بافت آن خارج میشوند (ازکیا، 1377، 7)
2- جامعه شناسی توسعه: قرن بیستم شاهد مجموعهای از دگرگونیهای اساسی است که در طی قرون 16 تا 19 بیش تر در اروپای غربی پدید آمده است که به ظهور سرمایهداری و دگرگونی سیمای جهان، منجر گردیده است. ماهیت دگرگونیها، نوع، زمان و چگونگی ایجاد آن در جامعه از جمله مسایلی است که اختلافنظرهای گوناگونی درباره آن وجود دارد. برای درک ماهیت این گذار کوششهای زیادی به عمل آمد که به پیدایش مجموعهای از نظریات و مباحث با عنوان جامعه شناسی توسعه انجامید (روکس برو، 1370، 12).
تغییر ساختار جوامع از شکل سنتی به اشکال جدید و مدرن موجب تغییر روش زندگی در این جوامع شده است. جامعه شناسی توسعه به دنبال بررسی این تغییرات و الگوهای حاکم بر آنهاست. پدیده صنعتی شدن در قالبهای مختلفی از جمله تولید، مصرف، صادرات و واردات، نهادهای اجتماعی، قالبهای رفتاری، سبک زندگی و همچنین شخصیت افراد بر جوامع تأثیر نهاده است. صنعتیشدن در کنار آثار مثبت، آثار منفی بسیاری را نیز برای جوامع به دنبال میآورد که جامعه شناسی توسعه کلیه این ابعاد را بررسی و راهحلهای مناسب را ارائه میدهد. پیشفرض جامعه شناسی توسعه این است که برای درک مسایل جوامع نوین باید ابتدا طبیعت نهادهای صنعتی و توسعه آنها را شناخت. از آنجاکه توسعه صنعتی به گونهای روزافزون ادامه مییابد متعاقب آن روابط اجتماعی و تعاملات اجتماع نیز در حال تغییر دائماند. جامعه شناسی توسعه این قبیل تغییرات را عموماً ارزیابی و بررسی میکند. جامعه شناسی توسعه همچنین نقشها، پایگاهها، ارزشها، انگیزهها و تلقیات اجتماعی را مطالعه مینماید و به دنبال قوانین فرایندهای اجتماعی، قوانین توسعه و تغییر گروههای اجتماعی است. جامعه شناسی توسعه ضمن بررسی فرایندها و تعاملات به بررسی چگونگی بهرهوری و روشهای ارتقای آنها هم میپردازد؛ یعنی ضمن بررسی تضادها و تناقضها به بررسی چگونگی بهرهوری و ارتقای آنها هم توجه میکند (شیخی، 1385، 12-21).
3- توسعه: از دیدگاه اجتماعی، توسعه، رشدی هماهنگ، همبسته و موزون در همه ابعاد مادی، روانی و معنوی است (نراقی، 1370، 81). در تعریف توسعه سه نکته را باید مدنظر داشت. اولاً اینکه توسعه یک مقوله ارزشی است. ثانیاً جریانی چندبعدی و پیچیده است و ثالثاً همواره به سمت بهبود در حرکت است (ازکیا، همان، 8).
4- رشد: مفهومی یکبعدی است که تنها به ازدیاد کمّی ثروت در جامعه اشاره دارد، در حالیکه توسعه مفهومی چندبعدی است که علاوه بر ازدیاد کمّی از تغییر کیفی در نظام اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نیز حکایت دارد.
5- صنعتی شدن: صنعتی شدن نیز که عبارت از بازدهی مستمر و فزاینده نیروی کار با استفاده از ابداعات تکنیکی و سازمان منظم کار است، جنبهای از توسعه اقتصادی میباشد و بنابراین همانند رشد، مفهومی تک بعدی است (همو، 1365، 6).
6- توسعه نیافتگی: توسعه نیافتگی از دو قرن پیش آغاز شده، اما تنها پس از جنگ جهانی دوم توجه محافل رسمی بینالمللی و جامعهشناسان را به خود جلب کرده است. توسعه نیافتگی تنها به معنای فقدان توسعه نیست و نیز پدیدهای نیست که زاده درون جامعه توسعه نیافته باشد. بلکه توسعه نیافتگی را باید در ارتباط با توسعه شناخت؛ چراکه توسعه نیافتگی هنگامی به وجود آمد که توسعه یافتگی پدیدار گردید. در واقع هر دو مفهوم دو روی یک سکهاند (نراقی، 1380، 80-81). جامعه شناسی توسعه به بیان نحوه توسعه یافتگی جهان سرمایهداری پرداخته و در مقابل اینکه چرا جوامع غیر سرمایهداری به توسعه دست نیافتهاند از توسعه نیافتگی سخن میگوید.
7- کم توسعه: لفظ کم توسعه نیز در سال 1949 برای مابقی جهان، توسط رئیس جمهور وقت آمریکا اطلاق گردید (آزاد ارمکی، 1386، 10). کشورهای کم توسعه به غلط به کشورهایی اطلاق میشود که در پویش تاریخی خود نتوانستهاند مراحل توسعه نیافتگی را طی کرده و وارد مرحله توسعهیافتگی شوند و نسبت به کشورهای دیگر در حالت عقب تری قرار دارند، اما این واژه به تر است معادل ملاحظات آماری مربوط به رشد یا کاهش سطح زندگی در نظر گرفته شود و همچنین بهجای این واژه از واژههای استثمار شده یا زیر سلطه بهره گرفته شود (ازکیا، 1365، 16).
8- کشورهای درحال توسعه (رشد یابنده) : این اصطلاح تحت تأثیر ایدههای تطوری که بر سیر خطی تطور جوامع تأکید دارند شکل گرفته است؛ چون طرفداران این ایده فرایند توسعه را امری جهانی و توسعه اجتماعی جوامع صنعتی غرب را الگویی برای توسعه جوامع غیرغربی میپندارند. مفهوم درحال توسعه نسبت به سایر مفاهیمی که در مورد کشورهای توسعه نیافته بهکار رفته، جدید تر و از کاربری بیش تری برخوردار است (همو، 1377، 13).
9- کشورهای عقب نگه داشته شده: این اصطلاح تحت تأثیر این ایده مطرح میشوند که عقبماندگی کشورهای جهان سوم ناشی از عوامل بیرونی و خارجی در قالب استثمار و رابطه نابرابر با این کشورها از سوی کشورهای پیشرفته است. بهعبارتی دیگر واژه عقب نگه داشته شده بهوسیله صاحبنظرانی مورد استفاده قرار میگیرد که توسعه نیافتگی را نتیجه عوامل خارجی یعنی وابستگی میدانند (همان، 15).
10- کشور بی توسعه : کشوری است که هنوز در مرحله توسعه سرمایهداری و صنعتی که نهایتاً به ایجاد نظامهای سرمایهداری صنعتی پیشرفته میانجامد قرار نگرفته است. این مفهوم معمولاً در مقابل کشور توسعه نیافته بهکار میرود که منظور از آن کشوری است که از منابع و شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی لازم برای گام گذاردن در مسیر توسعه محروم مانده است. کشور توسعه نیافته بهواسطه غارت استعماری و مشارکت در نظام واحد جهانی سرمایهداری از توسعه محروم شده و بهطور همزمان در توسعه سرمایهداری و توسعه نیافتگی خود سهم داشته است. منظور از کشور بیتوسعه کشورهای توسعهیافته امروزی هستند که هرگز توسعه نیافته نبودهاند و از آنان به کشورهای بیتوسعه یاد میکنند (همان، 140).
1-2- شاخصهای توسعه
1- جمعیتی: میزان جمعیت، میزان مرگ ومیر، مرگ ومیر اطفال و زاد و ولد و رشد سریع یا کند جمعیت؛
2- اجتماعی: وضعیت تغذیه و دس ترسی به مواد غذایی، بهداشت، مسکن، سواد و نیز سطح زندگی؛
4- اقتصادی: وضعیت بخشهای اقتصادی و ارتباط آنان با یکدیگر، وضعیت پسانداز و نیز سرمایه کشور، وضعیت فرایند صنعتی و …
برای آنکه معیارهایی با اطمینان بیش تر فراهم شود اقتصاددانان شاخصهایی نسبتاً متعدد که موجبات شناسایی توسعه و توسعه نیافتگی را به صورتی دقیق تر و واقعی تر فراهم سازد برگزیدهاند. این شاخصها عبارتند از: تولید واقعی ملی، درآمد سرانه، میزان متوسط مصرف در بعضی اقلام نظیر میزان انرژی و … (بیرو، 1366، 437)
1-3- نظریه های توسعه
1-3-1- نظریه تکاملی
مصادف با توجه جامعه شناسی به مسئله توسعه نیافتگی، فرض بسیاری از محققان بر این بود که ملتهای جدید باید همان راه کشورهای غربی را طی کنند. این امر به تجدید علاقه علمای اجتماعی نظیر اسپنسر، تیلور، مورگان، دورکیم و مارکس به مسایل مربوط به تکامل اجتماعی انجامید. مکتب تکاملی یکی از رایج ترین دیدگاهها در علوم اجتماعی است که تحت تأثیر بیولوژی و علوم طبیعی به دست آمده و تکامل طبیعی را به مثابه کلیدی برای پاسخگویی به سؤالات اجتماعی میداند. این دیدگاه با تبیین چگونگی دگرگونی در گذشته به دنبال پیشبینی وضعیت آینده بودند. در نظریه تکاملی بر اساس درکی خاص از کلمه توسعه، جامعه را به مثابه سیستم زندهای فرض میکردند که در طول زمان به سوی پیچیدگی و سازمانیافتگی در حرکت است و بهتدریج سلسلهمراتب آن افزایش یافته و به مرحلهای از ثبات میرسد که دیگر سازمان آن تغییر نمییابد (ازکیا، 1365، 34-35).
1-3-2- نظریه امپریالیسم
اصلی ترین دیدگاه کلاسیک مارکسی که جریان توسعه را بازگو میکند از طرف لنین و هابسن[6] (1858-1940) تحت عنوان نظریه امپریالیسم جهان سوم برای درک توسعه نیافتگی شکل گرفته است (آزاد ارمکی، همان، 104). امپریالیسم تلاش برای استیلا یافتن بر اقوام دیگر و تحت انقیاد درآوردن آنهاست که استعمار یکی از شکلهای آن است. استعمار از افزایش ظرفیت تولید بیش از توان بازارهای داخلی، عدم امکان فروش سودآور آنها در بازارهای داخلی و کوشش برای یافتن بازارهای جدید برای سرمایهگذاری ناشی میشود. این فرایند به اختلاف فزاینده میان ثروت جهان غرب و فقر جهان سوم منجر شده و موجبات توسعه اقتصادی کشورهای غربی و فقر بسیاری از مناطق دیگر را فراهم ساخت (گیدنز، 1376، 581).
1-3-3- نظریه نوسازی
آلوین لو در چشم انداز نوسازی به مسائل زیر توجه داشته است:
اول از لحاظ بس تر تاریخی: مکتب نوسازی محصول چند رویداد تاریخی زیر است: ظهور آمریکا به عنوان ابر قدرت، گس ترش جنبش جهانی کمونیسم و تجربه تقسیم مستعمرات امپراتوریهای استعماری اروپایی در جهان سوم به کشورهای متعدد؛ به بیان دیگر، مکتب نوسازی با حمایتهای امریکا شکل گرفت تا به وسیله و آثار ناشی از آن، کشورهای جهان سوم تقویت شوند و بتوانند جلوی کمونیسم بایستند. (بدیع: 1374، 56)
دوم از لحاظ بنیادهای تئوریک: مکتب نوسازی محصول دو نظریه است: نخست تکامل گرایی که بر مبنای سه مؤلفه اساسی اجتناب ناپذیری توسعه و تکامل، ارزشمند و مثبت بودن پیشرفتن و پیشرفت و وقوع آرام نه انقلابی تغییرات اجتماعی استوار است. دوم کارکردگرایی که به اعتقاد پارسونز، جامعه انسانی مشابه اندامی زیستی است؛ به آن دلیل که امکان مقایسه بدن و جامعه وجود دارد و نیز، آن دو در تلاش برای حفظ تعادل اند؛ به علاوه، اعضای بدن و نهادهای اجتماعی از وظایف مشابهی برخوردارند (ضرورت کارکردی). پارسونز با طرح مفهوم ضرورت کارکردی، به این نتیجه رسید که هر جامعه، اگر بخواهد زنده بماند، باید چهار کار ویژه مهم را به انجام برساند: تطابق با محیط، دستیابی به هدف، یکپارچگی نهادها و حفظ الگوهای ارزشی از یک نسل به نسل دیگر.
الگوهای ارزشی یا متغیرهای الگویی در جوامع سنتی و نوگرا، تفاوتهای زیر را نشان میدهند: روابط شخصی در مقابل روابط غیرشخصی، روابط خاص گرایی در مقابل روابط عام گرایی، جهت گیری جمع گرا در مقابل خویشتن گرا با پیگیری منافع شخصی، انتساب در مقابل اکتساب و آمیختگی نقشها در مقابل نقشهای اختصاصی.
نظریهپردازان نوسازی بر طبق یک سنت جامعه شناختی به یک تقسیمبندی دوگانه از جوامع سنتی در مقابل جوامع مدرن پرداختهاند؛ بهطوری که در یک سو با جامعه سنتی توسعه نیافته و در سوی دیگر با یک جامعه مدرن توسعهیافته روبرو هستیم. در این نظریه فرض بر این است که تمام جوامع در یک مرحله سنتی شبیه به هم بوده و بالاخره دگرگونیهایی را که در غرب رخ داده خواهند گذراند و به صورت جوامع مدرن درخواهند آمد. این عمل گذار، از طریق اشاعه و یا گس ترش نظامهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی از نوع غربی به وجود میآید. این نظریه عامل توسعه و توسعه نیافتگی را یک عامل درونی میداند (ازکیا، همان، 38). این نظریه توسعه را جایگزینی ارزشهای ابتدایی و سنتی با ارزشهای نوین میداند (وبس تر، 1380، 47). پارسونز، ردفیلد، اسملسر و روستو از جمله نظریهپردازان این مکتب هستند.
نظریه نوسازی بر الگوی توسعه درونزا تأکید دارد که در آن منابع داخلی و شرایط تاریخی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه خودی مورد توجه قرار میگیرد. الگوی توسعه درونزا خودی و داخلی است و با شرایط تاریخی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه بیگانه نیست. همچنین از تقلید و الگوبرداری محض و وابستگی به خارج اجتناب دارد و تلاش خود را برای تحقق توسعهای همگون و متوازن در جامعه به کار میبندد (ازکیا، 1377، 23).
1-3-3-1- انواع رویکردها در نظریه نوسازی
1- رویکرد اجتماعی
شامل دو نظریه لوی و اسملسر است؛ لوی در تعریف نوسازی آن را معادل وضع انگلستان جدید میبیند و بر آن است که میل به نوسازی زمانی روی میدهد که کشورهای عقب مانده، طعم نوسازی را بچشند؛ ولی این کشورها با ویژگیهایی چون بی تخصصی، سنت گرایی، وابستگی شدید و امتزاج کارکردها، با مشکلات بسیاری چون سرخوردگی، ناتوانی در تبدیل منابع، کمی مهارتها و… شناخته میشوند.
اسملسر، نوسازی را در تمایز ساختاری میان جامعه مدرن و غیر مدرن میدید؛ برای مثال خانواده، در یکی سنتی عمل میکند و در دیگری رسمی و پیچیده. حل این تمایز ساختاری با ادغام و همسازی آن دو میسر است؛ ولی این ادغام و همسازی، به دلایلی چون ستیز ارزشها با هم همواره به خوبی صورت نمیگیرد، به همین دلیل آشفتگیهای اجتماعی، مانند خشونت سیاسی و جنگ چریکی روی میدهد.
2- رویکرد اقتصادی
در نظریههایی چون نظریه روستو خلاصه میشود؛ به اعتقاد روستو، در فرآیند رشد از جامعه سنتی به جامعه ای با مصرف انبوه پنج مرحله عمده وجود دارد که عبارت است از: جامعه سنتی، فراهم آوردن شرایط مقدماتی برای خیز، مانند انقلاب سیاسی و انباشت سرمایه، خیز و حرکت به سوی بلوغ و جامعه؛ با مصرف انبوه.
3- رویکرد سیاسی
مانند نظریه کلمن؛ از نگاه کلمن قواعد نوسازی عبارت است از ساختارها؛ مانند تفکیک ساختار میان رقابت سیاسی و ساختار اجرایی، لائیک کردن فرهنگ سیاسی به همراه اجرای برابری سیاسی، افزایش قابلیتهای نظام سیاسی چون کارآمدی و مشارکت سیاسی. در این صورت جامعه توسعه نیافته میتواند، از بحرانهای هویت ملی، مشروعیت سیاسی، فقدان نفوذ، مشارکت اجتماعی، فقدان همبستگی و توزیع اقتصادی بیرون برود. (رابرتسون، 1380،251)
4- رویکرد روانی
نوعی تحرک ذهنی که افراد طی آن ویژگیهای روانی، ارزشی، انگیزشی و اعتقادی تازه ای را کسب میکنند. در این نوسازی انسانها سنتی مبدل به انسانهای مدرن و متجدد شده و آمادگی آفرینش دنیایی نو و جدید را پیدا میکنند.
1-3-3-2- وجوه مش ترک نظریه های نوسازی
الف: استفاده از فرضیات مشابهی چون نوسازی را فرآیندی مرحله مرحله دانستن، توسعه را اروپایی دیدن و توسعه را مقوله ای رو به پیشرفت و طولانی معرفی کردن.
ب: ارائه تعریف واحد از نوسازی که آن نیز عبارت از فرایند نظام یافته (همه جانبه) انتقال دهنده از سنت به مدرنیته و درون زا است.
ج. تاکید بر روش شناسی های مش ترک، چون طرح بحث در سطح بسیار کلی و انتزاعی و تاکید بر نمونه های آرمانی پارسونز.
1-3-3-3- پیامدهای نظریه های نوسازی
1- دو سری کشور توسعه یافته و نیافته وجود دارد.
2- کشورهای توسعه نیافته باید برای توسعه به کشورهای توسعه یافته مراجعه کنند.
3- کمونیسم در جهان سوم مشکلی جدی برای توسعه است، از این رو باید از آن پرهیز کرد.
4- توسعه یک راه دارد و آن راهی است که کشورهای توسعه یافته از آن گذر کردهاند.
5- کشورهای توسعه نیافته، برای حل مشکلاتی که مانع از توسعه میشود، باید از آمریکا کمک بگیرند.
1-3-3-4- مطالعات اولیه نوسازی
1- مک کلند میگوید: پیشرفت ناشی از انگیزه قوی است. این انگیزه را میتوان از راه فرافکنی اندازه گرفت؛ هم در سطح ملی و هم کلی. آنها که انگیزه های قوی تری دارند، توسعه بیش تری مییابند. انگیزه پیشرفت در تربیت خانوادگی نهفته است و البته باید آن را از محیط خانوادگی به سطح مدیران، کارفرمایان و سیاست مداران گس ترش داد.
2- اینکلس معتقد است: برای توسعه به انسانهای متجدد نیاز داریم که ویژگیهایی چون پذیرش تجربیات جدید، داشتن استقلال رأی و عمل، اعتقاد به علم، تحرک گرایی، استفاده از برنامه ریزی دراز مدت و وارد شدن در سیاست مدنی دارند. به اعتقاد او، پرورش انسانهای متجدد، به آموزش رسمی (چون مدرسه) و غیر رسمی (مانند کارخانه) بستگی دارد.
3- بلّا در مطالعات خود، در پی کشف وجود یا عدم وجود رابطه میان مذهب با پیشرفت در ژاپن بود. او پی برد که علی رغم تعدد مذهبی در ژاپن، آنها یک حقیقت واحد دارند و آن برخورداری از روح ژاپنی است. همین روح مذهبی، به سه گونه بر رشد اقتصادی تأثیر گذاشته است: به صورت مستقیم، مانند تقدس تلاش و تأکید بر ریاضت؛ غیر مستقیم و از طریق نظام سیاسی، مانند تاکید بر خودکفایی، نظم و ایجاد وحدت، نفی تنبلی، طرد اسراف و تقویت وفاداری.
4- در پاسخ به رابطه میان دموکراسی و رشد اقتصادی، لیپست میگوید: دموکراسی به شکلهای مختلفی موجب رشد اقتصادی میشود؛ برای مثال به توسعه میانجامد؛ تحصیلات را گس ترش میدهد؛ روحیه همبستگی را تقویت میکند؛ جلوی افراط گری را میگیرد؛ با توزیع عادلانه تر ثروت و توسعه صنعتی شکل خود را مییابد.
5- ویژگیهای خاص دیدگاه اولیه نوسازی؛ چهار دیدگاه فوق، در ضرورت نوسازی و نیز برخی پرسشها مش ترک اند؛ برای مثال عامل توسعه چیست؟ اثرات آن کدام است؟ و… مطالعات چهارگانه مذکور در اصول کلی مش ترک اند؛ برای مثال آنها را عقب مانده تلقی میکنند و معتقدند که برای رشد، باید ویژگیهای سنتی خود را کنار نهند، یا به قول مک کلند، باید ارزشهای غربی به جهان سوم تزریق شود. اینکلس، انسان متجدد را انسانی با ارزشهای غربی میداند و بلا ارزشهای غربی چون عام گرایی را در توسعه مهم میداند. لیپست نیز ارزشهای دموکراسی غربی را عامل توسعه میبیند. آنها در روش شناسی هم مش ترک اند و اش تراک آنها در استفاده از روش تجربی است. (آکسفورد، 1378، 124)
1-3-3-5- انقادهای وارد بر نظریه های نوسازی
1- الزام کشورهای جهان سوم، به طی نمودن مسیر کشورهای غربی در راه توسعه و منتفی نمودن امکان تجربه راه های دیگر
2- خوش بینانه بودن اکثر الگوهای نوسازی است؛ در حالی که طی چند دهه پیروی جهان سوم از الگوهای غربی، همه آنها فقیر تر شدهاند.
3- بر خلاف دیدگاه نوسازی، همیشه بین سنت و تجدد تضاد وجود ندارد و حتی گاهی سنتها، عامل ورود به ارزشهای مدرن اند.
4- از نظر نئو مارکسیستها، دیدگاه نوسازی، چیزی بیش از یک ایدئولوژی جنگ سرد نیست، از این رو، به توجیه دخالتهای آمریکا در جهان سوم تبدیل شده است.
5- غفلت از عامل مهم سلطه خارجی در عقب ماندگی.
در پی افزایش انقادات فوق و جدی گرفتن آن از سوی نظریه پردازان غربی نوسازی، مطالعات نوسازی جدیدی روی داد که همچنان جهان سوم کانون تحقیقات است، عوامل داخلی چون ارزشهای فرهنگی و نهادهای اجتماعی متغیرهای عمدهاند و انجام نوسازی عملی مفید تلقی میشود اما بر خلاف مطالعات سنتی نوسازی که سنت مانع توسعه تلقی میشد؛ در مطالعات جدید نوسازی، سنت عاملی مثبت در توسعه است همچنین در مطالعات سنتی، تشکیل سنخ شناسی در سطح بالایی از انتزاع قرار دارد اما در مطالعات جدید، مطالعات موردی است و تحلیلها تاریخی است. در مطالعات جدید مسیرهای متعدد و چند سویه توسعه علاوه بر الگوی آمریکایی وجود دارد و عوامل خارجی و ستیز، توجه بیش تر میشود.
1-3-3-6- نظریه های جدید نوسازی
1- وانگ (تبارگرایی در مدیریت) : علیرغم نظر محققان اولیه نوسازی که ارتقای رشد اقتصادی در چین را مشروط به دست کشیدن خانواده های چینی از ارزشهای سنتی میدانستند؛ یانگ بر آن است که در مورد آثار منفی ارزشهای سنتی بر اقتصاد چین، زیاده روی شده است و ثابت میکند که ویژگیهای تبارگرایانه شامل شیوه مدیریت پدرسالارانه، استخدام فامیلی و مالکیت خانوادگی در توسعه اقتصادی هنگ کنگ تأثیر مثبت داشته است.
2- دیویس (دیداری مجدد از مذهب ژاپنی) : به گفته دیویس، پیروان مکتب نوسازی در تبیین رابطه میان مذهب و توسعه دچار چندین اشتباه شدهاند: مذهب منشأ حفاظتی است که در بخشهای مختلف، تأثیر مثبت میگذارد. تمدن موجب دنیوی شدن همه میشود و فرهنگ ژاپنی، عامل توسعه آن کشور است. دیویس با رد موارد سه گانه، نظریه جدیدی به نام حصارها ارائه میکند که عبارت است از: جوامع سنتی در مقابل پیشرفت خردکنندهی ارزشهای سرمایه داری، به برپا کردن حصارها میپردازند تا از آشفتگی در امان باشند و به پیشرفت برسند. او معتقد است که مذهب ژاپنی، بر توسعه آن کشور، به صورت زیر تاثیر گذاشت.
سلبی: مذهب ژاپنی هیچ محدودیتی در مقابل شغل، آمیزش با خارجیان، توسعه شهرنشینی، تساهل با دیگران، دنیوی شدن مذهب و ایجاد امیدهای تازه پدید نیاورد.
ایجابی: مذهب ژاپنی به تقویت روحیه وفاداری، ترویج فرهنگ کار و رشد ناسیونالیسم ژاپنی کمک کرد (داد، 1369، 84)
3- بنو عزیزی (انقلاب اسلامی ایران) : عزیزی به دلیل ارائه تصویر آرمانی از جامعهها و غرب و ارائه تعریف ایستایی از سنت، به انتقاد از نظریه پردازان پیشین نوسازی میپردازد و در عوض، طرح بازگشت به سنت را مطرح میکند و بر آن است که سنت، همانند قریه خود، یعنی تجدد، میتواند تجلی بخش، آفریننده و تحول ساز باشد و با این دریچه، به بررسی نقش سنت در انقلاب ایران میرود و مینویسد: نوسازی در ایران شاهنشاهی آثار منفی در پی دارد؛ در حالی که مردم با اصرار بر سنت، بر آن پیروز شدند. بنو عزیزی با این توضیح، دو نتیجه میگیرد که نوسازی، موجب دنیوی شدن مردم نشد و آیینهای سنتی به یکپارچگی مردم منجر گردید و سرانجام سنت بر تجدد پیروز شد؛ از این رو در نگاه او، باب گفت وگو در مورد سنت و تجدد، باید باز بماند؛ لیکن این بار با تاکید بیش تر بر سنت.
4- هانتینگتون (بهره گیری از توسعه) : وی افزون بر ثروت، برابری و دموکراسی، عوامل دیگری چون ساخت اجتماعی، محیط خارجی و بس تر فرهنگی را از عوامل رشد میداند. مراد وی از ساخت اجتماعی، گروه های نسبتاً مستقلی چون گروه های تجاری، حرفه ای، مذهبی و نژادی است و در توضیح محیط خارجی میگوید: رشد دموکراسی، بیش از آنکه نتیجه خود توسعه باشد، ناشی از کشورهای صاحب آن است. بس تر فرهنگی شامل بررسی نقش مذهب در فرهنگ سیاسی است که طی آن شینتو، مانعی برای دموکراسی پدید نیاورد؛ برخلاف اسلام. وی توسعه را ناشی از دموکراسی خطی و دیالکتیکی و نه چرخشی میداند و حتی انقلاب را مایه تحقق دموکراسی نمیداند. او میافزاید آمریکا باید با گس ترش ارزشهای ناشی از دموکراسی، برای رشد جهان سوم به آنان کمک کند (امیری، 1374، 219).
در نظریه های جدید نوسازی ضمن تاکید بیش تر بر سنت، تکیه بیش تر بر عنصر تاریخ وجود دارد؛ یعنی کلی سخن نمیگویند، بلکه از مصداقهای عینی کمک میگیرند. ضمنا با ارائه تحلیلهای پیچیده، به جای تاکید بر یک یا چند عنصر، بر مجموعه ای از عناصر تکیه میشود. مثل نقش دُوَل استعماری در رشد نیافتگی (بدیع، همان، 175)
1-3-4- نظریه وابستگی
مکتب وابستگی از نگاه جهان سوم به پدیده توسعه مینگرد. این مکتب از آمریکای لاتین و در عکس العمل به شکست برنامه کمیسیون اقتصادی سازمان ملل برای آمریکای لاتین، معروف به «اکلا»، در اوایل دهه 1960 شکل گرفت. برنامه اکلا، به فقر بیش تر و شکل گیری دولتهای اقتدارگرای داخلی و سلطه گری بیش تر خارجی منتهی گردید.
پرپیش به عنوان یکی از رؤسای اسبق اکلا، در سندی که به بیانیه اکلا معروف است، درخواستی میکند که روند صنعتی شدن در کشورهای آمریکای لاتین، با خرید کالاهای سرمایه ای از سوی دولتها همراه باشد؛ ولی دولتهای آمریکای لاتین نسبت به آن بی میلی نشان دادند و این امر به شکست برنامه اکلا منجر شد و راه را برای ظهور مکتب وابستگی باز کرد. مسئله دیگری که مکتب وابستگی از آن مایه میگیرد، نئومارکسیسم است. نئومارکسیسم از پیروزی انقلاب چین و کوبا متأثر است. این مکتب با مارکسیسم تفاوتهایی داشت؛ از جمله جهان سوم در وضعیت فعلی آمادگی انقلاب را دارد و تفاوت بعدی، انقلاب نه به وسیله کارگران، بلکه به وسیله چریکی محقق میشود.
باور اصلی نظریهپردازان مکتب وابستگی این بود که بررسی توسعه جوامع جهان سوم به عنوان موضوعی مجزا و جدا از توسعه جوامع پیشرفته چندان ارزشی ندارد (روکس بروف، 1369، 72). نظریهپردازان وابستگی با حمله به نظریه های نوسازی معتقدند که جوامع توسعه نیافته، جزئی از یک نظام اجتماعی کلی جهانی هستند. آنان اعتقادی به توسعه در طی مراحل متوالی ندارند و معتقدند این جوامع در مرحلهای که جوامع توسعهیافته امروزی سالیان پیش از آن گذشتهاند بهسر نمیبرند. توسعه نیافتگی محصول ساخت یا ویژگیهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی یک جامعه نیست، بلکه تا حد زیادی نتیجه تاریخی ارتباط گذشته و مناسبات مداوم اقتصادی میان کشورهای توسعه نیافته و توسعهیافته است. بنابراین مسایل عمده در کشورهای توسعه نیافته مسایل بیرونی است نه درونی. آندره گوندر فرانکو پل باران، از نظریه پردازان این مکتباند (ازکیا، 1365، 55).
باران، توسعه نیافتگی را به عملکرد نظام سرمایهداری در بخشهای کم تر توسعهیافته جهان نسبت میدهد. فرانک نیز نظریه خود در خصوص توسعه و توسعه نیافتگی در نظام سرمایهداری را بر همین مبنا و تحت تأثیر باران تدوین کرد؛ بدین ترتیب که نفوذ و اشاعه نظام سرمایهداری در مناطق دورافتاده بهجای توسعه، موجب توسعه نیافتگی در آنها میگردد (چیلکوت، 1375، 103).
نظریه وابستگی برخلاف نظریه نوسازی الگوی توسعه برونزا را میپذیرد. این الگو منشأ و جهتگیری خارجی داشته و الگویی است تقلیدی که از کشورهای توسعهیافته تقلید میشود. در این الگو به شرایط و اوضاع درونی جامعه توجه چندانی نمیشود و با ملاک قرار دادن الگوهای نظام سرمایهداری در جهات رسیدن به توسعه غربی گام برداشته میشود (ازکیا، 1377، 23). فرانک توسعه و توسعه نیافتگی را دو روی یک سکه میداند و معتقد است بر اثر ارتباط بخش توسعهیافته با توسعه نیافته است که این فرایند تداوم مییابد (همان، 149). هند در قرن هجدهم میلادی یکی از توسعه یافته ترین کشورهای جهان بود. با سلطه انگلیس بر هند و غارت بی رحمانه آن، ضعف اقتصادی هند آغاز شد و با ترویج کشاورزی تجاری، فلج سازی صنعت نساجی، بستن تعرفه زیاد بر محصولات صادراتی هند به انگلیس و به عکس ورود سیل آسای محصولات انگلیس به هند، گس ترش اختلافات داخلی، آموزش غلط و…، موجب وابستگی اقتصاد هند شد (پای، 1370،53).
فرانک نخست به انتقاد از نظریه نوسازی پرداخت و ضعف مکتب نوسازی در ارائه یک الگوی توسعه درون گرا در جهان سوم را بیان کرد؛ به اعتقاد فرانک، جهان سومیها نمیتوانند راه غرب را بروند، زیرا غرب تجربه استعمار ندارد؛ در حالی که عامل توسعه نیافتگی جهان سوم، استعمار است. استعمارگران با انتقال مازاد اقتصاد جهان سومیها، چرخه رشد را در آن کشورها معکوس کردند. فرانک همچنین معتقد بود که توسعه م تروپل های ملی به موقعیت اقتصادی آنها مشروط است. قمرها در صورتی به توسعه میرسند که پیوندشان را با م تروپل حفظ کنند و با رها شدن م تروپل از بحران، توسعه قمرها متوقف میشود. عقب مانده ترین مکانهای جهان سوم، نزدیک ترین پیوند را با م تروپل داشتند (همان)
دوس سانتوس معتقد است وابستگی زمانی روی میدهد که برخی کشورها توسعه یابند و برخی دیگر بخواهند، با تکیه به آن رشد کنند، پس رابطه آن دو نابرابر میشود. وابستگی انواعی دارد: وابستگی استعماری مثل هند؛ وابستگی مالی – صنعتی مانند برزیل؛ وابستگی تکنولوژیک صنعتی مانند هنگ کنگ.
به اعتقاد سانتوس، موانع زیادی در سر راه توسعه کشورهای جهان سوم وجود دارد؛ از جمله توسعه صنعتی به وجود یک بخش تک محصولی وابسته است. به دلائلی چون واردات بیش از صادرات، توسعه صنعتی قویاً تحت تأثیر نوسانات تراز پرداختها قرار دارد. توسعه صنعتی به شدت با انحصار مراکز امپریالیستی بر تکنولوژی مشروط میگردد. دوس نتیجه میگیرد که عقب ماندگی اقتصادی کشورهای توسعه نیافته، به واسطه عدم جذب آنها در نظام سرمایه داری نیست، بلکه سلطه انحصاری سرمایه و تکنولوژیهای خارجی در سطوح ملی و جهانی، عامل آن است.
نویسندگان مانتلی ریویو (سوئیزی، مگ داف، ایوان و…) کوشیدهاند، بحران بدهی آمریکای لاتین را با نظریه وابستگی تفسیر کنند. از دیدگاه وابستگی دیون خارجی، نشان شدت یافتن وابستگی مالی است؛ برای مثال مکزیک برای توسعه رفاه اجتماعی و گس ترش زیرساختهای اقتصادی، به قرض روی آورد و در عوض، تقاضای جهانی نفت کاهش یافت، لذا مکزیک برای پرداخت وام و سود ناشی از آن همچنان وام گرفت. کشورها و بانکها و شرکتهای وام دهنده، با استمهال بدهی و دادن وام بیش تر برای بازپرداخت اقساط و بهره وامها، کشورهایی چون مکزیک را بیش تر گرفتار کردند.
وامهای جدید فرصتهای تازه ای برای وام دهندگان، جهت کن ترل اقتصاد کشورهای وام گیرنده فراهم آورد. افزون بر این دادن وامهای جدید، به اجرای برنامه های اقتصادی آنها موکول شد؛ مثل افزایش مالیاتها و… آثار این فرایند افزایش تورم و گرانی، کاهش اعتبار پول داخلی، توسعه بیکاری داخلی، کاهش نرخ رشد تولید ناخالص ملی، تشدید منازعات سیاسی، گس ترش روحیه ضد آمریکایی و خروج ارقام میلیاردی برای سود وام بوده است.
سمیر امین در نظریه گذار به سرمایه داری معتقد است به دلیل ناموزونی حاد در توزیع بهره وری، عدم یکپارچگی بخشهای مختلف تولید و وابستگی تجاری و مالی به مرکز، گذار به سرمایه داری در پیرامون که با ویژگی برون نگری یا گرایش به فعالیتهای صادراتی، مشخص میشود اساساً با گذار به سرمایه داری در مرکز تفاوت دارد.
لندبرگ با انتقاد از امپریالیسم تولید کارخانه ای در شرق آسیا، این پرسش را مطرح کرد که آیا میتوان الگوی توسعه در کشورهای کره جنوبی، تایوان، سنگاپور و هنگ کنگ را برای جهان سوم توصیه کرد؟ به نظر او اس تراتژی توسعه صنعتی مبتنی بر صادرات، به دلیل در اختیار نداشتن سرمایه و فن آوری لازم، برای شروع تولید صنعتی، گرچه واردات کالاهای مصرفی را کاهش میدهد؛ اما نمیتواند به اقتصاد پویا منجر شود، زیرا (1) تولیدات این کشورها براساس نیازهای بازار مصرف خارجی است. (2) از این رو مانع از رشد تکنولوژی فنی و کارگری میشود. (3) شرکتهای چند ملیتی، بر همه مراحل تولید نظارت کامل دارند، به هر روی آنچه اتفاق میافتد، یک اقتصاد سرمایه داری است؛ نه یک اقتصاد مستقل داخلی (قوام، 1373، 210)
1-3-4-1- وجود مش ترک نظریه های وابستگی
وابستگی به عنوان فرایندی عام در همه کشورهای جهان سوم.
وابستگی به عنوان یک وضعیت خارجی که از بیرون تحمیل میگردد.
وابستگی غالباً به عنوان وضعیتی اقتصادی.
وابستگی بخشی از قطب بندی مناطق در اقتصاد جهانی.
ناسازگاری وابستگی و توسعه یافتگی، زیرا توسعه نیافتگی، از انتقال مستمر مازاد به مرکز ناشی میشود.
1-3-4-2- انقادهای وارد بر نظریه های وابستگی
مکتب وابستگی با تنزل به درجه لفاظی و شعارگویی و حد بالای انتزاع، منزلت علمی خود را از دست داده و با تاکید زیاد بر عوامل خارجی، نقش نیروهای محرکه داخلی، نظیر مبارزات طبقاتی و دولت نادیده گرفته است و تصویری غیر دقیق از پیرامونهای دست و پا بسته ارائه میدهد.
1-3-4-3- نظریه های جدید نوسازی
در مطاالعات جدید همچنان، توسعه جهان سوم کانون تحقیقات است. سطح تحلیل، ملی است و وابستگی عاملی مضر در مسیر توسعه شناخته میشود. اما بر خلاف مطالعات اولیه دیگر بر الگوی عام وابستگی، مولفه های بیرونی، اقتصادی بودن وابستگی و نیز یک طرفه بودن توسعه نیافتگی تأکید ندارد؛ و دولت در جهان سوم، دیگر یک دولت وابسته به بیگانه شناخته نمیشود، بلکه عامل فعالی است که با سرمایه محلی و سرمایه بین المللی همکاری و همراهی دارد (رفیع پور، 1377، 342).
الگوی توسعه مقارن با وابستگی یا توسعه وابستهی کاردوزو، بر اساس مطالعات وی از اقتصاد رژیم نظامی برزیل و در حقیقت، ترکیب نظریه نوسازی (تأکید بر داخل) و وابستگی (تأکید بر بیرون) بود، به همین دلیل استدلال وی این بود که منافع شرکتهای خارجی تا اندازه ای با رونق داخلی کشورهای وابسته سازگار میشود و بدین معنا آنها خود به رشد توسعه کشور پیرامونی کمک میکنند؛ ولی توسعه وابسته به دلیل فقدان تکنولوژی مستقل و… ناقص است.
به نظر اودائل، به دلیل بحران اجتماعی داخلی در کشورهای جهان سوم، دولتهای دیوان سالار با انحصار سیاسی و اقتصادی، سیاست زدایی و تعمیق سرمایه داری وابسته، روی کار آمدند. این کشورها برای حل بحران اقتصادی، به جایگزینی واردات دست یازیدند؛ اما به سرعت این سیاستها بی تأثیری خود را نشان داد. ناتوانی دولت موجب مخالفتهای مردمی گردید؛ اما بخش ارتش در واکنش به این مخالفتهای مردمی، یا برای از بین بردن آن، خود را بسیج کرد و قدرت را به دست گرفت و اس تراتژی تعمیق صنعت را با تولید کالاهای پیچیده تر چون اتومبیل پیشه کرد. سرمایه بین المللی از سوی شرکتهای چند ملیتی، حمایت بانک جهانی و صندوق بین المللی پول داخلی، از عوامل محرکه چنین دولتی است؛ با این همه این دولت به تدریج ضعیف میشود و به ناچار تعدیلهایی در سیاست گذشته خود صورت میدهد تا به یک دولت دموکراتیک تبدیل گردد یا حتی در یک انتخابات دموکراتیک، به دلیل موفقیت در عملکرد، انتخاب شود؛ ولی برخی از آنها از مرحله نخست تجاوز نمیکنند (تافلر، 1374، 323).
برزیل در دهه 1970 رشد اقتصادی خوبی داشت؛ ولی در اوایل دهه 1980 به وضعیت اقتصادی بدی دچار شد و شورشهای اجتماعی در آن نمایان گردید. علت آن رشد و این رکورد چه بود؟ ایوانس این مسئله را از تغییر محیط خارجی و تناقضات داخلی ناشی میداند؛ از این رو ائتلاف دولت داخلی، چند ملیتیها و سرمایه را عامل رشد میداند. این مشارکت متضمن منافع متقابل بود. البته به این اتحاد سه گانه، باید فضای مساعد بین المللی و فداکاری مردم برزیل را هم افزود؛ ولی در دهه 1980 با تغییر محیط خارجی و رشد تضادهای داخلی، رشد برزیل متوقف شد. در محیط خارجی، باید به افزایش نرخ بهره، افزایش جریان خروج سرمایه، فرارسیدن سر رسید پرداخت وامها و کاهش سرمایه گذاری توجه کرد.
در بخش تضادهای داخلی نیز باید افزایش نرخ تورم، وخامت تراز پرداختها و بی اعتماد شدن محلی به دولت توجه کرد. دولت، در مقابل این بی ثباتیها، یا باید به حمایت سرمایه محلی روی میآورد؛ یا خصوصی سازی میکرد؛ یا به اعمال فشار بیش تر روی میآورد که برزیل سومی را پذیرفت؛ به همین دلیل به روی کار آمدن نظامیان منجر شد.
گلد به جای تحقیق در بی ثباتی اقتصادی و هرج و مرج سیاسی، به تلاش برای تبیین توسعه معجزه آسای تایوان روی آورد. گلد میگوید: تایوان در پی استعمار ژاپن، به یکسری قواعد توسعه، چون نظم دست یافته بود. در زمان استعمار چینیها، همه اینها از دست رفت. با فرار تومین تانگ به تایوان، تایوان زیر چ تر حمایت آمریکا قرار گرفت. سپس حکومتی اقتدارگرا در این کشور روی کار آمد و به اصلاحات ارضی، صنعتی کردن، آزاد سازی اقتصاد و بین المللی کردن آن و نیز سیاست جایگزینی واردات دست زد؛ ولی در تایوان هم ائتلاف سه گانه دولت نظامی، سرمایه محلی و چند ملیتیها به چشم میخورد و همین عاملِ رشد و پیشرفت گردید.
1-3-5- نظریه نظام جهانی
ایمانوئل والرشتاین یکی از صاحب نظران این مکتب است که دیدگاه نظام جهانی را به عنوان شکل تکاملیافته نظریه وابستگی مطرح میسازد. والرشتاین با اجتناب از تمایز بین توسعهیافتگی و توسعه نیافتگی معتقد به وجود یک نظام سرمایهداری جهانی است. از نظر وی بایستی توسعه ناهمگون سرمایهداری را در ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شناخت و تکامل تاریخی هر کشور یا منطقه را در یک قالب زمانی جهانی گنجاند (ازکیا، 1377، 158).
حفظ آهنگ رشد در شرق آسیا، آشکار شدن شکست مارکسیم انقلابی در دوره حاکمیت کمونیسم و پیدایش نشانه های پایان سیادت آمریکا بر اقتصاد جهان، زمینه های شکل گیری این نظریه را باعث شدند. والرشتاین تحت تاثیر افکار فرانک و امین بود از این رو واژه های نئومارکسیستی چون مبادله نابرابر، مرکز و پیرامون را برگزید. برادل، موسس مکتب فرانسوی سالگشت نیز که به طرح پرسشهای کلان علاقه داشت و با مطالعه تاریخ، در پی کشف واقعیتهای کلان بود در شکل گیری نظریه نظلم جهانی موثر بود.
والرشتاین، پنج اختلاف نظر با تحقیقات سنتی علوم اجتماعی، داشت:
1- در مرزبندی بین رشته های علوم اجتماعی، وی بر آن بود که رشته های علوم اجتماعی یک رشتهاند.
2- تفکیک تاریخ از علوم اجتماعی. وی معتقد بود که این دو یکی هستند.
3- واحد تحلیل که جامعه است یا دولت. از نگاه او، این واحد تحلیل باید نظام جهانی یا تاریخی باشد.
4- تعریف سرمایه داری، یعنی غرب. به اعتقاد او نظام اقتصادی جهانی شده است.
5- اندیشه پیشرفت که همواره آن را خطی میدانند و رو به رشد، در حالی که این روند ناموزون است.
بر اساس روش شناسی مذکور، والرشتاین با مفهوم نظام دو قطبی مخالف است، از این رو دنیا را پیچیده تر از آن میداند که بتوان آن را به پیرامون و مرکز تقسیم و تحلیل کرد. او با قبول این فرض اولیه که پویشهای اقتصادی دنیای جدید، در چارچوب اقتصاد جهانی سرمایه داری اتفاق میافتد، ادعا میکند که بدون قراردادن هر یک از واحدهای سرزمینی خاص در درون نظم چرخشی و دوره های بلند مدت اقتصاد جهانی به عنوان یک کل، نمیتوان توسعه و توسعه نیافتگی را تحلیل کرد، از این رو، درک این نظم چرخشی که حاوی شواهدی دال بر وجود یک اقتصاد جهانی سرمایه داری است، اهمیت دارد. والرشتاین با بررسی این اقتصاد جهانی سرمایه داری نشان میدهد که یک الگوی نامتقارن توسعه در نقاط مختلف اروپا شکل گرفته است که عبارت است از:
مرکز: مرکز حاوی مشخصاتی چون افزایش بهره وری، ارزش اضافی، برقراری انحصار، تمرکز فزاینده سرمایه، سلطه بر بخش بزرگی از محصولات عمده در بازار جهانی، استعمار و کن ترل مستقیم تولید مواد اولیه است، البته در میان کشورهای مرکز، گاه چند کشور مثل هلند و گاه چند کشور دیگر، مثل انگلیس در رأس بودند.
پیرامون: پیرامون به تولید مواد خام صادراتی، کاهش هزینهها، افزایش بیکاری و کاهش قدرت طبقه مالک شناخته میشد؛ مانند لهستان.
نیمه پیرامون: این کشورها دستخوش قدرتهای مرکز واقع شده و این قدرتها آزادانه به مداخله در امور داخلی آنها پرداختند. در این کشورها، پایگاه مالیاتی قوی، نیروی مستحکم نظامی و دولت مقتدر ایجاد گردید که در مجموع امکان پیاده کردن سیاستهای سوداگرانه و حمایتی را فراهم میساخت؛ مانند اسپانیا.
کشورهای بیرون از صحنه: کشورهایی نظیر روسیه، هند و آفریقای غربی که تنها از طریق تجارت با اقتصاد جهانی اروپایی پیوند دارند (روشه، 1370، 81)
به اعتقاد وی، مرکز به دو جهت به نیمه پیرامون نیاز دارد: مانع فروپاشی سیاسی سیستم مرکز و پیرامون میشوند و سرریز بحرانهای اقتصادی است. یک کشور پیرامونی در صورت بهره گیری از فرصت، یعنی جایگزین کردن بازار خارجی به جای بازار داخلی در شرایط ویژه، میتواند از طریق انجام همکاری نزدیک و صمیمانه با سرمایه داران خارجی و نیز با اعتماد به نفس، وارد حوزه نیمه پیرامونی شود؛ مانند تانزانیا.
راه ارتقا از موقعیت نیمه پیرامونی به موقعیت مرکز نیز با فراهم آوردن و در اختیار گرفتن بازاری بزرگ، ناشی از توسعه ارضی و… میسر است، مانند روندی که انگلیس طی نمود. والرشتاین کشورهای با مالکیت دولتی را سوسیالیسم نمیداند، با این همه آنها را از کشورهای نیمه پیرامونی تلقی میکند.
والرشتاین در بحث مربوط به هنگ کنگ، علت موفقیت آن را در امور زیر میبیند:
1- در دهه 50 و 60: تبدیل به دپوی صادراتی کالاهای مصرفی غرب، بهره مندی از مواد خام و نیروی کار ارزان، تضادهای آن با چین و فرار سرمایه گذاران چینی به هنگ کنگ، ورود سرمایهها و نیروی کار ارزان چینی به هنگ کنگ، وجود ثبات سیاسی در آن کشور، وجود شرایط آسان کار و سرمایه گذاری و نیز نبود مبارزه طبقاتی در درون.
2- دهه 70: افزایش دستمزدها به دو برابر، به کارگیری تبلیغات اقتصادی، تنوع گرایی اقتصادی، ایجاد مشاغل جدید، توسعه راهها و بزرگ راهها؛ با این اقدامات هنگ کنگ از سه بحران پیش رو نجات یافت. این سه بحران عبارت بود از: افزایش هزینه های نیروی کار، توسعه کشورهای پیرامونی چون کره و تحریمهای چین.
3- دهه 80: انتقال صنایع مرکز به پیرامون، تأسیس دفا تر مالی بزرگ در هنگ کنگ، ایجاد مناطق ویژه اقتصادی، رفع هر گونه محدودیت مالی برای بانک داران، پایین آوردن مالیاتها، اعطای وامهای ساده و آسان و گس ترش بازارهای ماورای کار.
او همچنین در دهه 1980 با نگاه جهانی، تحولات اقتصادی آمریکا را به عنوان مرکز بررسی میکند: در دهه 80 در آمریکا پدیده صنعت زدایی اتفاق افتاد. صنعت زدایی به فرآیندی اشاره دارد که به کاهش اشتغال صنعتی میانجامد و جابه جایی و انتقال گس ترده ای در کارخانجات صنعتی از مرکز به مناطق پیرامونی روی میدهد. از مهم ترین ظهور پدیده مذکور، شرکتهای چند ملیتی به اشکال زیر است: شرکتهای چند ملیتی به دلیل نارضایتی از شرایط کار در آمریکا، فعالیتهای خود را به پیرامون منتقل کردند. (1) نوسازی صنایع قدیمی پرهزینه تر از ایجاد کارخانه های مدرن در مراکز پیرامونی، با شرایط کار به تر بود. (2) سرمایه گذاری در صنایع با فناوری پیشرفته در کنار بازار مصرف گس ترده، پرسود تر از سرمایه گذاری در صنایع قدیمی بود. در عوض شکل گیری پدیده صنعت زدایی، پدیده تجدید ساختار قدیمی هم روی داد که در پی دور شدن شرکتهای چند ملیتی، دولت آمریکا با فراهم آوردن مهاجرت نیروی کار ارزان مکزیک و… به بازسازی صنایع قدیمی دست زد که به کن ترل موج صنعت زدایی و کاهش قدرت اتحادیه های کارگری منجر گردید (زایتس: 1380، 351).
والرشتاین در تحلیل مراحل رکود و رشد اقتصادی چین، همچون هنگ کنگ و آمریکا، نگاه جهانی دارد و معتقد است که رکود و رشد اقتصادی چین را بدون نظام جهانی نمیتوان توضیح داد. کناره گیری از اقتصاد جهانی سرمایه داری به دلیل تحریم غرب و پافشاری چین بر مواضع سوسیالیسم، چون اصلاحات ارضی و اجرای اقتصاد اش تراکی و نیز دخالت گس ترده دولت و حزب کمونیست در امور اقتصادی. پیوند مجدد با اقتصاد جهانی سرمایه داری که دلایل آن بسیار است و تنها به موارد زیر اشاره میشود: نیاز غرب به نیروی کار ارزان و مواد خام فراوان و بازار مصرف چین و نیاز چین به رشد اقتصادی و خروج از بن بست و به انتها رسیدن برنامه های سوسیالیستی.
به اعتقاد برگسن و شوئبرگ، در طول تاریخ نظام جهانی، جهان مرکز با حرکت رفت و برگشتی خود در طول پیوسته چند قطبی، چرخههایی از استعمار و استعمارزدایی را در سطح جهان به نمایش گذاشته است. این دو از این الگوی نظری برای تفسیر و تحلیل حرکت تاریخی دراز مدت استعمار از آغاز تا به امروز بهره بردهاند، از این رو، پنج مرحله مختلف را در طول تاریخ استعمار بازشناسی کردهاند.
1- 1500 تا 1815؛ دوره بی ثباتی و ناپایداری در مرکز و عدم توانایی دولتهای بر تر برای برقراری آرامش جهانی.
2- 1815 تا 1870؛ دوره ثبات سیاسی در مرکز و آغاز دوران تجارت آزاد در جهان.
3- 1870 تا 1945؛ دوره بی ثباتی مجدد در مرکز، به علت ظهور قدرتهای جدید تر، چون آلمان و آمریکا.
4- 1945 تا 1973؛ دوره پایداری مرکز و ظهور قدرت بر تری چون آمریکا و جنبش استعمارزدایی.
5- 1973 تا به امروز؛ دوره آغاز موج سوم استعمار، با مشخصاتی چون افول آمریکا و اعمال نظارتهای سیاسی بیش تر بر پیرامون. از این رو این دو، سه دوره بلند استعمار 1500 (اسپانیا)، 1815 (انگلیس) و 1945 (آمریکا) را تشخیص دادهاند که نخستین موج آن مخرب تر و با انقراض جمعیت بومی و انهدام کامل نظام اجتماعی محلی و موج دوم، همراه با اشغال سرزمینها و موج سوم با نفوذ و وابستگی همراه بوده است.
افزون بر این، مقایسه این دوره های استعماری نشان میدهد که دوره زمانی آن به تدریج کوتاه تر، تخریب آن کم تر و در نهایت حوزه آن گس ترده تر است. با ادامه این روش استدلال به نظر میرسد که امواج استعمار در نهایت ممکن است به قدری کوتاه و سبک تر شوند که در واقع از نظرها محو گردند (ریتزر، 1374، 129)
از نظر گروه کار تحقیقاتی، هم الگوی مارکسیستی و هم اقتصاد محوری مدل ویسکانسین، به دلیل عدم توانایی در تبیین جنبش کارگری در جوامع غیرصنعتی، بی توجهی به ابعاد مختلف فرهنگ و رفتار کارگران و نیز تکیه بر تاریخچه جنبش کارگری در سطح ملی و محلی ناتوان اند. در حالی که گروه تحقیقاتی به این نتیجه رسید که امواجی از مبارزات نیروی کار در طول دوره جدید صنعتی، با حوزه عملیات گس ترده و جهانی پدید آمده است.
بروز این دوره های متناوب جهان گس تر در مبارزات کارگری، نشان دهنده این است که جنبشهای کارگری در میان ملل مختلف، از فرایندهای اجتماعی مشابهی پیروی میکنند. این گروه، جنبش کارگری را به دو نوع مختلف جنبشهای سیاسی نیروی کار، با هدف کسب و افزایش قدرت سازمانهای وابسته خود در درون نظام سیاسی و جنبشهای اجتماعی نیروی کار، با هدف کسب استقلال نسبی از احزاب سیاسی تقسیم میکنند.
به نظر گروه کار تحقیقاتی، اوج گیری جنبش سیاسی نیروی کار، از کاهش قدرت خرید واقعی کارگران، تشدید بیکاری ناشی از خودکار شدن تولید، اوج گیری جنبش اجتماعی نیروی کار متأثر از کاهش قدرت چانه زنی نیروی کار و تحولات ساختاری در فرایند کار و تولید سر چشمه گرفته است. گروه مزبور چهار گام را برای مطالعه و تحقیق در مورد الگوهای جهانی جنبشهای کارگری پیشنهاد میکند.
1- تحلیل محتوای یک گروه منتخب از جرائد نمایه دار، از سال 1870 به بعد.
2- تدوین شاخصهای جهانی، در سه حوزه مرکز، پیرامون و نیمه پیرامون.
3- تطبیق و مقایسه الگوهای جهان شمول جنبشهای کارگری به دست آمده.
4- طراحی الگوهای جهان شمول جنبشهای کارگری بر مبنای یافته های تحقیقاتی.
در مجموع گروه کار تحقیقاتی بر آن است که با بررسی خط سیر تضاد میان کار و سرمایه در سطح بالا، به تر میتوان مطالعات مربوط به جنبشهای کارگری را در سطح ملی و محلی درک و تفسیر کرد.
1-3-5-1 وجوه مشترک نظریه های نظام جهانی
1- واحد تحلیل: نظام جهانی.
2- والرشتاین تأثیر مرحله نزولی اقتصاد جهانی سرمایه داری در قرن 17 را بر توسعه مرکز، پیرامون و نیمه پیرامون بررسی کرده و برگسن و شوئبرگ، واکنشهای اقتصاد جهانی سرمایه داری بر فرایند استعمار و استعمارزدایی را مطالعه کرده و آر. دبلیو. جی الگوهای متغیر مبارزات نیروی کار را در سطح جهانی، وجهه همت خود قرار داده است.
3- از لحاظ روش شناسی: رویکرد تاریخی، والرشتاین از 1450 تا 1750، برگسن و شوئبرگ از 1415 تاکنون و آر. دبلیو. جی از 1870 به بعد. از نظر پایگاه دادهها، دانش پژوهانی که در چارچوب دیدگاه نظام جهانی فعالیت میکنند، نمیتوانند برای پاسخ به پرسشهای جهان شمول خود، به مجموعه داده های جاری که غالباً نیز در سطح ملی گردآوری شدهاند، اکتفا کنند.
1-3-5-2- انتقادهای وارد بر نظریه های نظام جهانی
1- این دیدگاه صرفاً مفهومی است؛ نه واقعی. البته والرشتاین کوشیده است به آن جسمیت ببخشد (شی ءنگری).
2- این دیدگاه نوعی غایت گرایی ناآگاهانه تاریخی است که انتزاعی بودنش هویداست (غایت نگری).
3- توجه خاص والرشتاین به حکمیت نظام، وی را از پرداختن به روابط مشخص موجود در جوامع خاص، در طول تاریخ باز داشته است.
4- این دیدگاه، به جای تأکید بر طبقات و ستیزهای طبقاتی در عرصه تولید، به روابط مبادله و توزیع منافع در بازار اهمیت بیش تری میدهد.
5- دیدگاه نظام جهانی به ندرت به بررسی تاریخی روابط خاص طبقاتی در درون ملتها که مبین روابط جهانی میان آنهاست و نیز نحوه تأثیرگذاری این روابط بر توسعه داخلی آنها میپردازد (لفت ویچ، 1378، 197)
6- در نظریه والرشتاین پیشبینی شده بود که با گس ترش نظام سوسیالیستی نوع سومی از نظام جهانی تحت عنوان «حکومت جهانی سوسیالیستی» پدید میآید که با فروپاشی بلوک شرق این پیش بینی درست از آب در نیامد (زاهدی، 1390)
1-3-6- نظریه پساتوسعه گرایی
پساتوسعه گرایی ساختار شکنی توسعه است. این نگرش توسعه را یک فرا روایت میداند و معتقد است که مثل همه فرا روایتهای دیگر دوران ما، عمر این فراروایت هم به سر آمده است. شاید بتوان گفت که پساتوسعه گرایی کنار گذاشتن شیوه تفکر و شیوه زندگی مدرنیته به نفع احیای انواع فلسفهها و فرهنگهای غیرمدرن و غیرغربی است. یکی از نخستین دیدگاههای موسوم به پساتوسعهگرایی از سوی مجید رهنما صاحب نظر ایرانی توسعه، ابراز شده است. رهنما با توجه به عملکرد سازمانهای جهانی در زمینه توسعه به طور ضمنی و تلویحی این باور را بیان میکند که توسعهگرایی که به نوعی میراث استعمارگرایی است به جای آن که یک فرایند بهبود بخشندهی واقعی باشد بیش تر به دکانی برای سازمانها، کارگزاران و متخصصان توسعه بدل شده است. او میگوید این کارگزاران به جای توجه به مضمون واقعی توسعه و الزامات پایهای آن به ابداع زبان فنی تخصصی ویژهای اقدام کردهاند که وظیفه اصلی آن بیمحتوا کردن واژهها است. رهنما این زبان سیاره ای را یونیکس میخواند (زاهدی، 1390). رهنما مینویسد:
«این چنین است که کلمهی» توسعه با ظرافتی خاص به جای «استعمار» مینشیند، کشورهای عقب مانده ابتدا به کشورهای از نظر اقتصادی عقب مانده سپس به توسعه نیافته و در پایان در حال توسعه T بدل میشوند و چنین است که به موصوف بدون صفت «توسعه» صفاتی چون اقتصادی، درون زا انسان محور خودکفا ، از پایین به بالا و اخیراً پایدار افزوده میشود. این زبان کلماتی را به کار میگیرد که همگی سنت و سابقه و تاریخ خود را دارند، همین جنبه و معانی دو پهلوی آن است که آن را زبانی خطرناک و سخت گمراه کننده میسازد (رهنما، 1372، 2 و 9).
دومین موتور توسعه «خلق نظاممند نیازها» ست. رهنما میگوید «فرد مدرن شخصی است با نیازهای نامحدود و اقتصاد، این ادعا را دارد که میتواند چنین فردی را تأمین کند. این در حالی است که گویش جدید نیازها، تهدیدی جدی برای سازوکارهای محافظت کننده از پیکره اجتماعی به شمار میآیند، چراکه این گویش در خدمت افزایش به اصطلاح سرطانی، نیازهای القا شده ای است که امروزه بیش تر جوامع موسوم به در حال گذار از آن رنج میبرند. گاندی معتقد است ما همواره نیازهای واقعی را نمیشناسیم، و اغلب نیازهایمان را بی دلیل افزایش میدهیم. به این ترتیب ناخودآگاه از خودمان دزد میسازیم (رهنما، 1385، 199-200).»
ضمنا میتوان از تبلیغات گس ترده به عنوان یکی دیگر از موتورهای توسعه سخن گفت: رهنما در کتاب خوانش پساتوسعه به نقل از جیمز پ تراس و سنارکلنز از نقش رسانهها و سازمان ملل در سلطه فرهنگی و شکل دهی به نوعی استعمار بر جوامع در معرض توسعه، سخن میراند. رهنما معتقد است بین تبلیغاتی که بر علیه فقر و توسعه نیافتگی از یک سو و مبارزه با تروریسم از سوی دیگر توسط کشورهای پیشرفته انجام میشود شباهتهایی وجود دارد. در هر دوی آنها جنگ برای هدفهای نامشخصی انجام میشود. جنگی که پیامدهایش بیش تر کسانی را تهدید میکند که ادعا میشود میخواهند به آنها کمک شود. در این گونه موارد عوامل توسعه با استفاده از برگزاری نمایش و تبلیغات رسانه ای و اغلب با گویشی ساده انگارانه مثل پخش کنسرت در سطح شبکه جهانی، برگزاری مسابقات ماراتون، اختصاص روزهایی به سازمانهای بین المللی و ملی و … سعی دارند قدرت تام نهادهای مدرن را در مبارزه جهانی علیه گرسنگی و فقر، انفجار جمعیت و… به نمایش درآورند (پیری، 1392).
با نام توسعه و مبارزه علیه فقر، بیش تر کشورها، فقیر یا توسعه نیافته اعلام شده و به سرعت به مناطق زیر نفوذ مراکز قدرت اقتصادی و سیاسی، که صندوقهای وام دهنده و حامیان آنها هستند، تبدیل میشوند. به این دلیل است که گویش حاکم، زیر پوشش کنش انسان دوستانه و همکاری، در ایجاد شکلهای نوین بردگی مدرن در سطح جهانی مشارکت میکند (رهنما، 1385، 164).
در کتاب مجموعه مقالات پساتوسعهای[25] (1997) که رهنما و با تری گردآوری کردهاند سه دیدگاه و نگرش پساتوسعهای معرفی شده است:
1- پلورالیسم رادیکال: که شعارش «محلی فکر کن و محلی عمل کن» است.
2- زندگی ساده: از نوع اکولوژیکی و روحانی آن.
3- ارزیابی مجدد جوامع ماقبل سرمایهداری: به صورت بازگشت به سالم زیستی و ساده زیستی، یعنی زندگی مثلا بدون اتومبیل و بدون مصرف انبوه که انسان مدرن به آن معتاد شده است.
دیدگاههای متفاوت و متنوعی ذیل پساتوسعهگرایی طبقهبندی میشود که از آن جمله میتوان از این رویکردها نام برد:
ایوان ایلیچ: که به تغییر پساساختاری در مطالعات توسعه باور دارد و به نقد جهان بینی توسعهگرایی غربی با الهام از آرا پست مدرن خصوصا نظریههای فوکو پرداخته است.
آرتورو اسکوبار (انسانشناس کلمبیایی و استاد دانشگاه ماساچوست) : که با دیدگاه فوکوییِ نقد قدرت، نگرش توسعهگرایی را زیر سوال میبرد.
سرژ لاتوش : که مبشر جهان پساغربی و نقاد جامعه آزاد یا باز غرب است و آن را درِ باغ سبز جامعه مدرن میخواند که فاقد محتوای رفاهی واقعی و فاقد پایداری است.
دیدگاههای کم و بیش مشابه استعمار زدگی فرانتس فانون و شرق شناسی ادوارد سعید که انسان ستمگر غربی و انسان ستمکش شرقی را به یک اندازه در به وجود آمدن وضع موجود مقصر میدانند.
و بالاخره دیدگاههای پساتوسعهگرایی فمینیستی که از منظر فمینیسم به نقد نظریههای توسعه و توسعهگرایی میپردازند. از برجسته ترین صاحبنظران در این زمینه میتوان از کا ترین اسکات، نانسی هارتسوک، کارولینموزر و جین پارپارت نام برد (زاهدی، همان)
اگر نیک بنگریم نظریههای توسعه را میتوان بازنمای گس ترشهای جهانی در قرن بیستم و خصوصا پس از جنگ جهانی دوم تفسیر کرد. برجسته ترین ویژگی مش ترک این گس ترشها آن است که همگی به سوی جهانی شدن جهتگیری شدهاند. اهم گس ترشهای یاد شده از این قراراند:
1- ایجاد رژیم بین المللی پول و تجارت، به منظور تسهیل بر همکنشهای بین المللی اقتصادی؛ رویکرد توسعهای نوسازی عمدتا این مرحله از تاریخ قرن بیستم را نمایندگی میکند.
2- شرایط نشات گرفته از فروپاشی مستعمرههای اروپایی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین؛ دیدگاههای وابستگی بازنمای این شرایط اند.
3- دو قطبی شدن جهان و دوران موسوم به جنگ سرد؛ نظریه نظام جهانی والرشتاین بازنمای این دوره است.
4- رشد توجه به جان سختی و مقاومت فقر در جهان (نه فقط در کشورهای در حال توسعه بلکه حتی در کشورهای توسعه یافته صنعتی)؛ اکثر نظریههای پساتوسعهگرایی این وضعیت را بازنمایی میکنند.
به یقین جوامع اقتصادزده محیط مناسبی برای پیدایش بینوایی اخلاقی است. در این جوامع آزمندی و حسد ابزار موفقیت فردی و بر هم زننده توازن است. از میان رفتن ارتباطات اجتماعی راه را برای پیدایش فردگرایی دیوانه وار باز میکند و در میان اقیانوس ثروت، جزایر گسترده بینوایی مطلق به طور مداوم سر از امواج بیرون میآورند (رهنما، 1385، 164). یعنی همان چیزی که ژوزف استگلیتز، معاون رئیس سابق بانک جهانی، آنرا «سرخوردگی بزرگ» مینامد.