آزادگی
بزرگترین خواسته و شعار مردم اینجا آزاد بودن. همشون به آزادی به عنوان یک کلمه ی مقدس نگاه میکنن.
اوایلش فقط به این جنبه از قضیه نگاه میکردم که مردم خیلی آزاد و تنبلی هستن و آزادی براشون یعنی یه آزادی ظاهری که هرجور دوست دارن بگردن و با هرکی خواستن برن و در بند هیچ قانون و تعهدی نباشن.
کمی که گذشت, فکر کردم این اهمیت ویژه به آزادی به خاطر تاریخیه که پشت سر گذاشته اند و اسارتهایی که کشیده اند. فکر کردم بردگیهایی که اروپاییها از این مردم گرفته اند و ظلمهایی که در حقشون کرده اند, باعث شده تا مردم منزلت و ارزش آزادی براشون بیشتر از هر چیزی نمایان بشه.
اما از دیروز به یه فکر دیگه افتاده ام!!!
دیروز صبح, منشی دفترمون که بعد از کلی گشتن و مصاحبه پیداش کردیم و اومده بود اینجا داشت کار میکرد و ما هم چه ذوقی داشتیم که دختر خوبیه و سرش به کارشه و این حرفا, نیومد سرکار. ساعت 9 که شد, دیدیم با لباس و آرایشی متفاوت با همیشه اومد و سلام کرد و گفت من به خاطر مشکلاتی که دارم, دیگه نمیتونم بیام سرکار. کلید اتاق رو از توی کیفش درآورد و تحویل داد و خداحافظی کرد! به راحتی هر روز عصر که خداحافظی میکرد و میرفت...
هممون شوک شده به هم نگاه کردیم و خوب اولین کار این بود که فکر یه نفر جایگزین باشیم. به منشی آزمایشگاه که حدود یک سال و نیمه اینجاست و به همه ی کارهای دفتر ما هم مسلطه و در تمام مدتی که اینجا کسی نبود, اون میومد اینجا تماس گرفتیم که بیاد اینجا کمک. خبری ازش نشد که نشد! امروز صبح هم اصلاً نیومد سر کار...
همین! به همین راحتی!!
و من دارم به این فکر میکنم, که آیا این نوعی آزادگی نیست؟؟!!!! چقدر راحت و خوبه که آدم دربند کارش هم نباشه. و حتی دربند پولش. مسلماً حالا که نزدیک سال نو هم هست, نیاز این بچه ها به پول بیشتر هم میشه. هیچکدوم هم وضع و روز خیلی خوبی ندارن که نیازی به کار و پول نداشته باشن. ولی چقدر راحت از پول هم چشم پوشی میکنن.
ما چی؟
آزادگی یعنی چی؟
همیشه وقتی یاد حرف امام حسین (ع) میفتم که اگه دین ندارید لااقل آزاده باشین, فکر میکنم تا آخر عمرم باید بدوم تا به این حرف برسم. آیا این مردم به مصداق این حرف نزدیکتر نیستن؟؟؟!!!!!