loading...
پیران فایل
پروپوزال و پایان نامه همه رشته ها
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
فعالیت های کلاس دهم تصویر سازی مدرسه شهید فهمیده+برنامه امتحانات هنرستان شهید فهمیده 20 2652 admin_piranshahrnet
نمرات (درس excel) آخرین ویرایش + مستمر 0 929 admin_piranshahrnet
نمره اطلاعات و ارتباطات آخرین ویرایش نوبت اول+ مستمر 8 1633 admin_piranshahrnet
دانلود کتاب.... و بررسی روشهای نفوذ به وب و تامین امنیت آن(نویسنده محمود عبدالهی) 0 1090 admin_piranshahrnet
فروشگاه مقالات و پروژه های دانشجویی و دانش آموزی فعال می باشد 0 1060 admin_piranshahrnet
گالری تصاویر مدرسه شهید فهمیده پیرانشهر 0 1116 admin_piranshahrnet
نمرات (درس مفاهیم پایه + نمره امتحان) آخرین ویرایش + مستمر 4 1379 admin_piranshahrnet
خالیدنجمی ریس کمیسون فرهنگی واموزش عالی:جامعه توسعه یافته نیازمندمعلمان باانگیزه است 0 1058 admin_piranshahrnet
نمرات (درس word) آخرین ویرایش نوبت اول + مستمر 0 1032 admin_piranshahrnet
نمرات (درس پاورپوینت) آخرین ویرایش + مستمر 0 908 admin_piranshahrnet
نمرات (درس سیسم عامل) + مستمر 0 883 admin_piranshahrnet
​روش محاسبه نمرات (درس مفاهیم پایه) 0 992 admin_piranshahrnet
محمود عبدالهی بازدید : 370 سه شنبه 10 فروردین 1395 نظرات (0)

داستان زندگي دختري که قرباني اعتياد پدرش شد

نظر دکتر سيدمحمدعلي حريرچيان و دکتر ميترا حکيم شوشتري درباره داستان زندگي دختري که قرباني اعتياد پدرش شد

پدرم معتاد شد؛ من سوختم!

اگر کوکائين، شيشه يا هر ماده مخدر ديگري مصرف مي‌کنيد و خيال مي‌کنيد فرزندتان از اعتياد شما بي‌خبر است، سخت در اشتباهيد...

بچه‌هاي خردسال، خيلي بيشتر از آنچه تصور مي‌کنيد، درک و احساس دارند و در برابر کوچک‌ترين تغيير رفتار والدين‌شان بسيار حساسند. بيشتر کودکان، وقتي از خاطرات‌شان در مورد اعتياد والدين حرف مي‌زنند، کاملا به ياد دارند که «چه موقعي پدر نمي‌تواند از پله‌ها بالا برود؟» يا «چه موقعي چشم‌هاي پدر برق مي‌زند و تندتند حرف مي‌زند؟» يا «چه موقعي از اتاقش بوهاي عجيب مي‌آيد؟» مواد مخدر، شخصيت شما را تغيير مي‌دهد و کودکان از اين موضوع که نمي‌توانند به والدين خود اعتماد کنند، همواره در ترس و اضطراب هستند. شايد موضوع زندگي دختري که چنين رنجي را سال‌ها با خود داشته و اکنون در آستانه ازدواج از اين بلاي خانمانسوز که سايه شوم خودش را بر خانواده‌اش افکنده در امان نيست و با چشم‌هاي نگران، شاهد از دست رفتن موقعيت‌هاي خوب زندگي‌اش است؛ بتواند والديني را که نمي‌دانند ناخواسته چه آسيبي به فرزندانشان مي‌زنند، از خواب بيدار کند. داستان زندگي خانم «ستاره» خيلي خاص است؛ از آن داستان‌هايي که ‌کمتر موردتوجه و بررسي قرار گرفته، هرچند که شايد آدم‌هاي زيادي در جامعه به آن مبتلا شده باشند؛ داستان زندگي دختران و پسراني که در خانواده‌شان با پدر يا مادري معتاد زندگي مي‌کنند يا به خاطر اعتياد برادرشان يا زنداني شدن عضوي از اعضاي خانواده‌شان مورد نگاه خاص مردم جامعه قرار مي‌گيرند و از حقوق طبيعي خود محروم مي‌شوند و به آنچه استحقاق داشتن‌اش را دارند، نمي‌رسند. چند هفته پيش، «ستاره» با دفتر «سلامت» تماس گرفته بود و مشکلش را با همکاران صفحه «با خوانندگان» مطرح کرده بود. آنها ارتباط او را با ما برقرار کردند و من به او قول دادم که از طريق مشورت با متخصصان «سلامت»، هم به خودش کمک کنم، هم به کساني که مشکلي مشابه او دارند. با دکتر حريرچيان، کارشناس و درمانگر اعتياد، صحبت کردم و از او خواستم اين مشکل را مورد بررسي قرار دهد. دکتر حريرچيان نيز يادداشتي درباره «داستان زندگي» اين هفته «سلامت»، برايمان نوشت که مي‌خوانيد و در ادامه، نظر دکتر ميترا حکيم‌شوشتري، فوق‌تخصص روان‌پزشکي کودکان و نوجوانان، را نيز در همين زمينه خواهيد خواند.

اين داستان واقعيت دارد

بعد از ظهر بود. خانم منشي تلفني به من اطلاع دادند که خانمي آمده‌اند در مورد اعتياد پدرشان صحبت کنند؛ دخترخانم جواني27-26 ساله با ظاهري متين و برازنده و البته کاملا مضطرب. گفتم: «بفرماييد بنشينيد.» سرش را پايين انداخت و سعي ‌کرد به من نگاه نکند. غم خاصي در عمق چشمانش بود. دو دستي دسته‌هاي کيفش را چسبيده بود و آنها را پيچ‌و‌تاب مي‌داد. انگار نمي‌دانست از کجا حرفش را شروع کند. پرسيدم: «از دست من چه خدمتي برمي‌آيد؟»

آن خانم، خودش را معرفي کرد و گفت: «راستش به خاطر اعتياد پدرم آمده‌ام. نمي‌دانم چه کنم؟ اين دردي است که از کودکي با من بوده و سال‌هاست رنج آن را تحمل کرده‌ام اما ديگر طاقت ندارم. کوچک که بودم، هميشه دلم مي‌خواست به پدرم افتخار کنم. دلم مي‌خواست مثل بچه‌هاي ديگر بتوانم پُزش را بدهم اما افسوس که هرگز نشد اين احساس‌ را تجربه کنم. چيزي براي افتخار کردن نبود. برعکس، بايد مخفي‌اش مي‌کردم. دبيرستان که بودم، گاهي از خودم خجالت مي‌کشيدم که چرا توي مدرسه گفتم «بابام مُرده!» احساس مي‌کردم دختر ناسپاس و بي‌شرمي هستم که وجود پدرم را انکار مي‌کنم اما خيلي مي‌ترسيدم که معلم‌ها و دوستانم متوجه شوند پدرم اعتياد دارد. با ابراز اينکه پدرم مرحوم شده از زير فشار مواجهه با واقعيت خارج مي‌شدم و احساس امنيت بيشتري مي‌کردم. راستش ته دلم او را خيلي دوست دارم. اي کاش اين مشکل را نداشت تا به خودش و به همه مي‌توانستم نشان بدهم که چقدر دوستش دارم. مشکل پدرم اين انگيزه را در من تقويت مي‌کرد که بايد خودم را در زندگي بالا بکشم. من از خانواده متوسط رو به پاييني هستم. هميشه اهل درس و مشق بودم. ليسانس زبان دارم و در يک دارالترجمه به عنوان مترجم کار مي‌کنم. زيبايي‌ام در خانواده ضر‌ب‌المثل شده بود و شايد همين، غروري را که به آن نيازمند بودم، تامين مي‌کرد اما دنياي اين روزهاي من فروغ خودش را از دست داده و از آن دختر پرشور گذشته ديگر اثري نيست. انگار غرورم افتاده زير پايم. روي خودم بيشتر از اينها حساب مي‌کردم. در يک سال گذشته 2 خواستگار داشته‌ام. هر 2 مورد، شرايط مناسبي داشتند اما بعد از اطلاع از مشکل پدرم پا پس کشيدند؛ اولي بدون هيچ‌گونه تعارفي گفت که نتيجه تحقيقات ما مثبت نبوده و از اين وصلت منصرف شده‌ايم. خواستگار دوم را چند جلسه ملاقات کرده بودم و شناخت مختصري که از او پيدا کرده بودم، احساس خوبي در من ايجاد کرده بود. او در آخرين ديداري که با هم داشتيم با لحني نااميد و سرافکنده گفت: «هر چند که من به شما علاقه‌مند شده‌ام و نمي‌خواهم آن را کتمان کنم اما متاسفانه خانواده‌ام با اين ازدواج مخالفت کرده‌اند. آنها نگران من هستند که در نتيجه وصلت با شما و ارتباط نزديک با پدرتان گرفتار اعتياد شوم و راضي کردن آنها زمان زيادي مي‌طلبد و من هم نمي‌خواهم شما را معطل خودم کرده باشم.»

بغضي در صدايش بود. چشمانم خيره مانده بود به کنج اتاق و زلالي اشکي که در چشمش حلقه زده بود. لحظاتي مکث کرد و سپس ادامه داد: «هميشه سعي کردم طوري زندگي کنم که از ايرادها و نواقص پدرم تاثير نگيرم. سعي کردم خودم را بسازم؛ طوري که اعتياد او نتواند بر من و سرنوشتم تاثيرگذار باشد اما گمان مي‌کنم تلاشم بي‌فايده است. من به خاطر اشتباه‌هاي ديگران بايد تاوان بدهم. خيلي سعي کردم به ديگران بفهمانم که حساب من و پدرم از هم جداست. واقعا جداست. من با او خيلي فرق دارم. زندگي‌ام، هدفم، ايده‌ها و اخلاقم چيز ديگري است. يک خواستگار سمج هم دارم که چند سالي است چشمش دنبال من است. چند بار مادرش را فرستاده براي خواستگاري. کاسب محل خودمان است. مي‌گويند چون اعتياد داشته، زنش از او طلاق گرفته.‌ راست و دروغش را نمي‌دانم اما آنقدر از اعتياد بدم مي‌آيد که حتي فکر کردن به چنين ازدواجي حالم را خراب مي‌کند. شايد تنها حُسنش اين باشد که اگر خودش اعتياد داشته باشد سرکوفت گرفتاري پدرم را به من نخواهد زد!» دوباره مکثي کرد. سرش را کمي بالاتر آورد و پوزخندي زد و غيظي را در صورتش ‌خواندم. گفت: «يک نفر ديگر هم هست که گاهي وقت‌ها متقاعد مي‌شوم پيشنهادش‌را بپذيرم.»

پرسيدم: «کي؟ چه پيشنهادي؟»

گفت: «رييسم؛ رييس دارالترجمه. مدتي است که با من خيلي مهربان شده، وقت زيادي براي من مي‌گذارد. خيلي سعي مي‌کند مرا از غصه درآورد. مي‌گويد جواني به سن و سال من بايد شاداب‌تر از اينها باشد. مي‌گويد بايد زندگي کنم؛ دنيا 2 روز است و اين حرف‌ها. ‌وضع پدرم را مي‌داند. مادرم در شروع کارم براي ايشان مشکل پدرم را توضيح داده. آدم مهرباني است. امسال حقوقم را هم بيشتر کرده. مي‌خواهد با من ازدواج کند اما ايرادش اين است که از من 23 سال بزرگ‌تر است و همسر و 3 فرزند دارد. راستش من اصلا دوست ندارم همسر دوم کسي باشم و نمي‌دانم با کسي که اين اختلاف سني را با من دارد، چه عاقبتي خواهم داشت. نمي‌دانم چه بايد بکنم. کلافه و پريشانم. نمي‌دانم با پدرم چه کنم؟ آيا مي‌توانم او را ترک بدهم؟ جواب اين خواستگار سمج و رييسم را چه بدهم؟ گاهي به اين نتيجه مي‌رسم که اصلا ازدواج نکنم تا مجبور نباشم براي کسي چيزي را توضيح بدهم يا نگران نقطه ضعف پدرم و تاثير آن بر مسايل زندگي زناشويي‌ام باشم. خلاصه گيجم، نمي‌دانم خير و صلاحم کدام است و ...»

گفتگوي مفصلي بين من و اين مراجع صورت گرفت. از او پرسيدم آيا تا کنون براي ترک پدرش اقدامي کرده؟ گفت: «من هيچ‌وقت به طور مستقيم با پدرم در اين مورد صحبتي نکرده‌ام اما مي‌دانم که 2 بار سعي کرد ترک کند. خودش را توي انباري خانه حبس کرد ولي هر 2 بار چند روزي بيشتر طاقت نياورد. حالش خيلي خراب شد و کارش به درمانگاه کشيد.»

پيدا بود که ايشان براي يک درمان اصولي و تحت مراقبت مراجعه نکرده است. چه بسا که از مشاوره و درمان دارويي نتيجه خوبي بگيرد و به طور اساسي موفق به ترک وابستگي‌اش شود. شايد اگر بداند که ناخواسته عزيزدلش را در معرض چه آسيب‌هايي قرار داده، به خودش بيايد و انگيزه و اراده بيشتري براي غلبه بر مشکلش پيدا کند. با يک درمان صحيح، خيلي زود، آثاري از وابستگي و سوءمصرف مواد در ظاهر و رفتار او باقي نخواهند ماند تا اسباب کنجکاوي و شک و ترديد ديگران باشد و آنگاه، نگراني‌هاي فرزندش هم تا حدود زيادي رفع خواهد شد. در حقيقت، من بيشتر از آنکه دلشوره ترک وابستگي پدر را داشته باشم، نگران نگاه فرزند به اين مشکل و احساسي که برايش رقم‌ زده، هستم. به نظر مي‌رسد که او بيشتر با عواطف و احساسات خودش به داوري مشکل پدرش نشسته؛ حال آنکه اين دو، محک و معيار مناسبي براي سنجش و قضاوت نيستند. من نگرانم که اين قبيل فرزندان به نوعي احساس کهتري دچار شوند که برايشان خيلي خطرناک است. همين که اين خانم مي‌گفت غرورم افتاده زير پايم، همان مفهوم را مي‌رساند. در چنين شرايطي، هيچ بعيد نيست که آدم تصميمات اشتباهي بگيرد؛ تصميماتي شبيه آنکه با مردي که همسرش به دليل اعتياد از او جدا شده، ازدواج کند؛ به اين گمان که از حاشيه اطمينان بيشتري در زندگي‌اش برخوردار شود يا اينکه قدر و منزلت خودش را نشناسد و حاضر شود همسر دوم مردي باشد که انصافش را کنج فراموشخانه ذهنش رها کرده يا حتي منکر حق‌ طبيعي و مسلم خودش براي يک زندگي زناشويي شود و قيد ازدواج را بزند. همه اينها عوارض احساساتي است که از خودکم‌بيني و مخدوش شدن اعتماد به نفس نتيجه مي‌شود.

گذشته از اينها، اگرچه در وهله نخست، سوءمصرف پدر امتياز مثبتي براي فرزند به حساب نمي‌آيد اما در نگاهي دقيق‌تر به مطالعات صورت گرفته در زمينه معضل اعتياد و اثرات آن بر افراد خانواده مي‌بينيم که آثار منفي رفتار اعتيادي پدر در مورد فرزندان دختر و پسرش متفاوت است و به عبارتي احتمال گرايش به هر گونه سوءرفتار و انحراف اجتماعي براي فرزندان دختر به مراتب کمتر از فرزندان پسر است. از طرفي، زندگي شخصي اين مراجع من نيز نشان مي‌داد که نه تنها از تحميل چنين عوارضي مصون مانده، بلکه به مراتب بيشتر از دختراني که با چنين معضلي مواجه نبوده‌اند، به عمق ر نج و آسيب‌هاي ناشي از اعتياد اشراف دارد و با قاطعيت و استحکام بالاتري مي‌تواند زندگي خودش را در مسير سلامت سامان بدهد. به هر حال، بديهي است که تفاهم و درک مشترک از مسايل زندگي، لازمه شروع و تداوم يک زندگي زناشويي سالم است و همچنين درک اينکه نمي‌توان نيات، گفتار و اعمال فرزند يا پدر را به حساب يکديگر گذاشت، کار چندان دشواري نيست و براي بسياري از خانواده‌ها قابل درک است. بنابراين اينکه طي يک سال گذشته 2 خواستگار براي ايشان آمده بود که نتوانستند تمايزي بين ايشان و پدرشان قايل شوند، تنها حکايت از آن مي‌کند که آنها تفاهم و درک لازم براي شروع يک زندگي مشترک با ايشان را نداشته‌اند و همان بهتر که از سر راهشان کنار رفته‌اند.

نظر روان‌پزشک

دکتر ميترا حکيم شوشتري / روان‌پزشک و عضو هيات علمي دانشگاه علوم پزشکي ايران

چگونه همسر يک معتاد مي‌تواند جلوي آسيب‌هاي بيشتر را بگيرد؟

بزرگ‌ترين صدمه و آسيبي که به اين قبيل بچه‌ها در خانواده وارد مي‌شود و آرامش رواني آنها را تهديد مي‌کند، از برخورد نادرست اطرافيان، به ويژه والدي که در سلامت به سر مي‌برد، ناشي مي‌شود؛ والدي که خود را شکست‌خورده مي‌بيند و با روي آوردن همسرش به اعتياد، همه زندگي‌اش را در معرض نابودي مي‌بيند، بايد به خاطر بچه‌هايش آگاه‌تر از هميشه رفتار کند. او بايد بداند هرچه امروز، او و همسرش در مورد مواد مخدر بگويند يا انجام بدهند در برخورد آينده کودکشان با اين موضوع تاثير قطعي خواهد گذاشت. وقتي شما برخورد صحيحي با پدر يا مادر معتاد او نداشته باشيد، کودک را در معرض قضاوتي نادرست قرار مي‌دهيد. او بيشتر از شما از اينکه چنين پندارهايي در مورد والد خود داشته باشد، آسيب مي‌بيند. اينکه «ستاره» را وادار کرده در مدرسه به دوستانش بگويد پدرم مُرده است، ناشي از رفتار غيراصولي مادر و اطرافيان بوده است. مي‌دانيد اين احساس گناه و اضطراب ناشي از مخفي‌کاري‌ها چه آسيبي به او وارد کرده است؟ راه‌حل درست، اين بود که مادر به کودکش بگويد اعتياد يک نوع بيماري است. اين بيماري در گروه مشکلات اعصاب و روان قرار مي‌گيرد و پدرش نيازمند حمايت آنها است تا درمان شود. مادر بايد متناسب با شرايط سني بچه‌ها در اين مورد اطلاعاتي را بدهد. به عنوان نمونه، مي‌تواند بگويد: «پدر تو يه جور بيماري خاص داره و به يک ماده مخدر وابستگي پيدا کرده ولي خودش باور نمي‌کنه که مريضه. براي همين، دلش نمي‌خواد به درمان خودش کمک کنه يا حتي کمک کسي رو قبول کنه.» مي‌توان به بچه‌ها گفت که اخلاق و رفتارهاي غيرعادي پدرشان به دليل بيماري اوست و اين رفتارها به اينکه پدرشان دوستشان ندارد، هيچ ربطي ندارد. بايد به بچه‌ها اطمينان داد که پدر يا مادر معتاد (بيمار)، آنها را مانند قبل دوست دارد؛ چون بچه‌ها اگر اين حس اعتماد را نداشته باشند از هم مي‌پاشند. مثلا مي‌توان گفت: «مي‌داني فرقي که پدر تو با پدر علي دارد، چيست؟ پدر او يک بيماري جسمي به نام ديابت دارد و چون ماهيت بيماري او با بيماري پدرت فرق دارد، او داروهايش را مصرف مي‌کند و به درمان خودش کمک مي‌کند اما پدر تو نه!»

البته قضيه به اين راحتي‌ها هم نيست. پدري که براي تامين ماده مخدر طلاي دختر کوچکش را برمي‌دارد و مي‌فروشد با اين رفتارش شوک بزرگي به مادر و خانواده وارد مي‌کند اما اينکه به کودک بگوييد پدرت دزد است اشتباه‌ترين کار شماست!

بايد اين رفتار را (البته اگر کودک در سن و سالي باشد که متوجه دزدي شود) نيز جزو علايم بيماري دانست که فرد را از خود بي‌خود مي‌کند. بعد از دادن همه اين اطلاعات مي‌توانيد به عهده فرزندتان بگذاريد که آيا دوست دارد به دوستانش بگويد پدرش يک بيماري خاص دارد يا نه؟ شما نبايد نظرتان را تحميل کنيد. اين مساله را گاهي در مورد طلاق هم داريم که والد تنها توصيه مي‌کند به کسي نگو والدينم از هم جدا شده‌اند.

مادر بايد علاوه بر مديريت اوضاع و رفتارهاي آگاهانه و سنجيده، همسرش را ترغيب کند که براي ترک اقدام کند. از درمانگران اعتياد کمک بگيريد تا آنها به شما بياموزند چگونه بايد انگيزه چنين پدري را تقويت کرد تا درمان موفقي داشته باشد. نکته ديگر اينکه بايد يادتان باشد بچه‌ها از والد غيرهمجنس خود، شيوه ارتباط با او و نگرشي را که در موردش دارند، به منزله الگويي براي تعميم دادن در مورد همه مردها يا زنان استفاده مي‌کنند. آنها اگر پدرشان را مردي خودخواه و غيرقابل اعتماد در ذهن خود بدانند، قطعا براي ازدواج خود نگرش غلطي به همه مردان خواهند داشت و اين برايشان آزاردهنده خواهد بود. البته اگر رفتار مادر درست باشد، چه دخترها و چه پسرهاي خانواده‌اي که پدر معتاد دارند، هرگز تمايلي به مصرف مواد مخدر نخواهند داشت. لازم است اين مادرها مشاوره بگيرند تا بدانند چگونه با بچه‌ها رفتار و شرايط را مديريت کنند.

 

اگر مادر بتواند خانواده را به‌رغم آسيب‌هاي غيرقابل جبران اعتياد، تا حد توان، در مفهوم سالم خانواده حفظ کند؛ بچه‌ها کمتر آسيب مي‌بينند. با همه اينها نمي‌توان نگاه مردم به اين قبيل خانواده‌ها را اصلاح کرد و متاسفانه هنوز هم خانواده‌هايي هستند که مي‌پندارند اين خانواده به علت داشتن پدري بيمار، کلا بيمار است و وصلت با آنها دردساز خواهد شد. اميدوارم خانواده‌ها فرصت آشنايي و محک زدن بچه‌هايي را که با يک پدر معتاد اما با مادري آگاه پرورش يافته‌اند، از آنها نگيرند.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
پایان نامه ، پروپوزال و مقالات دانش آموزی و دانشجویی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    میزان رضایت شما از سایت؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1787
  • کل نظرات : 85
  • افراد آنلاین : 12
  • تعداد اعضا : 399
  • آی پی امروز : 1325
  • آی پی دیروز : 587
  • بازدید امروز : 3,004
  • باردید دیروز : 1,034
  • گوگل امروز : 89
  • گوگل دیروز : 178
  • بازدید هفته : 4,038
  • بازدید ماه : 7,996
  • بازدید سال : 110,107
  • بازدید کلی : 3,130,161