زندگي نامه مسعود بن سعد بن سلمان
مسعود بن سعد بن سلمان شاعر بزرگ پارسي گوي نيمه دوقرن پنجم و اغاز قرن ششم از ارکان استوار شعر فارسي است ..
اصل خانواده او از همدان است اما تولد مسعود در لاهور هندوستان در سال هاي 452 الي 427 - 438 الي 440 هجري - اتفاق افتاه است .
پدر سعد سلمان از عمال صاحب منصب و از مستوفيان دوره اول غزنوي بوده چنانکه چون امير مجدودين مسعود در سال 414 - 427 هجري - از جانب پدر به اميري هندوستان رفت سعد سلمان سمت استيفا دستگاه او يافت و گويا از همين زمان به بعد سعد سلمان با خانوداه خود در لاهور ماندگار شد و مسعود در اين شهر به دنيا آمد
سد سلمان تا دوره سلطان مسعود بن ابراهيم زده بود . . مسعود از ابتداي دوران جواني به دربار سلاطين غزنوي را يافت ابتدا به خدمت سلطان ابراهيم غزنوي پيوست . سپس از ملازمان و مقربان سيف الدوله محمود پسر سلطان ابراهيم که از طرف پدر به حکومت هندوستان منصوب شده بود، گرديد
بعد از آنکه سيف الدوله مورد سوظن پدر قرار گرفت ، سيف الدوله و همراه چندي تن از مقربانش از جمله مسعور سعد ، دسگتير و زنداني شدند . مسعود سعد 7 سال در قلعه هاي دهک و سو و 3 سال در قلعه ناي محبوس و در غل و زنجير بود . مسعود سعد در ده سالي که در زندان و غل و زنجير بود قصايد غرا نزد سلطان ابراهيم و بزرگان دستگاه او فرستاد از سلطان عفو و از ديگر بزرگان ياري جست و عاقبت يکي از مقربان سلطان به نام عميد الملک عمادالدوله ابوالقاسم خاص نزد سلطان شفاعت کرد و او از حبس بيرون آمد . وي پس از ازادي از زندانبه هندوستان بر سر ضياع و عقار پدر رفت .
در زمان سلطنت مسعو پسر ابراهيم ، بونصر پارسي که از دوستان مسعود سعد و پيشکار اممير عضد الدوله پسر مسعود و حاکم هند بود کوشيد تا شاعر را به حکومت چالندر از نواي لاهور هندوستان رساند
طولي نکشيد که بونصر مغضوب و گرفتار گرديد و در نتيجه شاعر هم مجددا گرفتار و زنداني شد و در قلعه مرنج محبوس گرديد و حدود 8 سال در آنجا محبوس ماند تا به شفاعت ثقة الملک طاهرابن علي از رجال دربار مسعود آزاد و به کتابداري کتابخانه سلطنتي گماشته شد و تا پايان عمر در اين کار بود
مسعود سعد 18 سال از بهترين سالهاي عمر خويش را در زندان و غل و زنجير گذراند و بعد از حبس دوم فرسوده و شکسته شد
سبک شعري
مسعود سعد يکي از بزرگترين قصيده سرايان ايران ميباشد اشعارش بيشتر به سبک شاعران خراساني است . هنر خاص او در قصايد شکوائي است . در اين قصايد از شدايد زندان ، محنت غربت ، آلام و مصائب شب هاي تيره زندان دوري از فرزندان خود ، و بي گناهي خود سخن ها گفته و چون در بيان اين حالات و احساسات انچه را مي ديده و بر او ميگذشته به نظم ر آروده سخنش فوق العاده تاثير گذار و نافذ است و از اين حيث قصايدش در ادبيات فارسي بينظير ميباشد .
نظامي عروضي مي گويد :
ارباب خرد و اصحاب انصاف دانند که حبسياد مسعود در علو به چه درجه است و در قصايد به چه پايه بود . وقت باشد که من از اشعار او همي خوانم ، موي بر اندام من بر پاي خيزد و جا آ بود که آب از چشم من برود .
مسعود سعد داراي علو طبع و مناعت فوق العاده بود . در مدايح او حتي در قصايدي که از زندان به عنوان پادشاه سروده و تقاضاي استخلاص کرده ، مبالغه در مدح کمتر ديده ميشود . به جز عده اي از سلاطين غغزنوي ، ثقة الملک طاهر ، بونصر پارسي و ابوالقاسم خاص خود را مدح گفته. در مدايحش درس زندگي و اخلاق و همچنين اشاره به بعضي وقايع تاريخي ديده ميشود . وي مورد احترام عده ايي از شاعران بزرگ عصر خور از جمله سنايي ، سيد حسن غزنوي و عثمان مختاري بود .
آثار
مسعود سعد يکي از قصيدهسرايان بود و سبک شعر او خراساني است. ديوان او بهترين گواه مهارت وي در سرايش هرگونه شعر فارسي است. بيشتر اشعارش حبسيه است. حبسيه اشعاري است که معمولاً در حبس و زندان و در گلايه از رنج و آلام آتها سروده ميشود. علاوه بر قصايد در ديوانش غزل، رباعي، مثنوي، قطعه و چيستان نيز يافت ميشود. زبان او آسان و سليس ميباشد. وصفِ طبيعت، غزلهاي عاشقانه و بزمي در شعر او کمتر است. بيشتر قصيدههاي شِکوهاي مسعود، از راهِ دادخواهي، خطاب به شاهانِ غزنوي يعني سلطان ابراهيم بن مسعود و پسرش علاءالدّوله بن ابراهيم، شهرزاد بن ابراهيم، مَلِک ارسلان بن مسعود و بهرام شاه بن مسعود، سروده شدهاست. در اين قصايد ابتدا ستايشي از سلطان به عمل آمده و سپس به شکوه پرداخته شدهاست. چندين قصيده در ستايش امرا و دوستاني دارد که به او ياري نمودهاند. بيشتر اشعارِ او کلامِ جامعه است، خصوصاً آنکه در زندان گفته شدهاست.
ار خسي افتدت به ديده، منال سوي آنکس نگر که نابيناست
از درختان ديگران برچين و از پي ديگران درخت نشان
اگر سپهر بگردد ز حال خود، تو مگرد وگر زمانه نسازد، تو با زمانه بساز
با همت باز باش و با کبر پلنگ زيبا به گه شکار و پيروز به جنگ
بودم حذور همچو غرابي براي آنک همچون غراب جاي گرفتم در اين خراب
تات نپرسند، همي باش گنگ تات نخوانند همي باش لنگ
حسد کنندم و درمان آن ندانم يافت که ديد هرگز داروي درد بيدرمان؟
درست و راست صفات تو گويم و نشکفت درست و راست شنيدن ز مردم شيدا
ز ماهيي که در او خار نيست اين گله چيست بلي ز ماهي پرخار ديدهاند ضرر
مردم روزي نبود بيحسود دريا هرگز نبود بي نهنگ
نيم چو آهو کز کشور دگر بچرد نهد معطرنافه به کشور ديگر
به سان بازم کش بداري اندر بند شکار پيش تو آرد چو بازيابد پر
هفت سالم بسود سو و دهک پس از آنم سه سال قلعه ناي
نبشتن ز گفتن مهمتر شناس به گاهِ نبشتن به جاي آر هوش
سخن با قلم چون قلم راستدار به نيک و به بد در سخن سخت کوش